چهارشنبه شوم(2)

"جروشا ابوت"

"تورا میخواهند"

"توی دفتر باش"

"زودباش"

"زودباش"

این آوازی بود که تامی دیلون می خواند و از پله ها بالا می آمد و همین که به اتاق "ف" رسید صدایش به گوش جروشا رسید و پرده ی افکارش را پاره کرد و از درگاه پنجره پایین آمد و یکبار دیگر با حقایق تلخ زندگی رو به رو شدو با اضطراب پرسید:

"چه خبره ، کی با من کار داره؟"

"مادام لیپت"

"توی دفتر"

"خیلی هم عصبانیه"

سخت دل ترین بچه های آموزشگاه نسبتا به کسی که به دفتر احضار و با مادام لیپت روبه رو میشداحساس رقت و دلسوزی می کرد.تامی با وجود آوازی که سر داده بود با چشم های نگران به جروشا نگاه میکرد،با این که جروشا بازوی وی را کشیده و با خشونت بینی اش را پاک کرده بود مع ذالک تامی به وی علاقه مند بود.

جروشا بدون ادای کلمه ای به راه افتاد،خطی میان ابروانش افتاده و طوفانی از نگرانی در دلش برپا شده بود«چه اتفاقی افتاده؟نان ساندویچ کلفت بوده؟...پوست گردو در کیک پیدا شده؟...یکی از خانم ها سوراخ جوراب سوزان را دیده؟»

جروشا به پله ی آخر رسیده بود که آخرین نفر از میهمان ها از جلو در سالن عبور کرد و به خارج رفت.تنها چیزی که توجه جروشا را جلب کرد قد بلند او بود مرد پشتش به طرف جروشا بود و دستش را بالا برد و به یکی از اتومبیل ها اشاره کرد وچون اتومبیل جلو آمد روشنی چراغ ها به هیکل او افتاد و سایه های درازی از پاهای وی به دیوار منعکس شد و جروشا را با همه نگرانی ها به خنده انداخت و بالنتیجه جروشا با قیافه باز و خوشحالی با مادام لیپت رو به رو شد و با کمال تعجب ملاحظه کرد که مادام لیپت نیز قیافه باز و ملایمی دارد.

"جروشا بنشین، صحبتی با تو دارم."
جروشا خود را با بی قراری روی اولین صندلی انداخت ومنتظر صحبت مادام لیپت شد. در این لحظه اتومبیلی از جلوی پنجره گذشت و مادام لیپت به آن نظری انداخت وگفت:«آقایی که الان رفت دیدی؟»

"پشت سرش را دیدم.

او یکی از متمول ترین و با نفوذ ترین اعضای ماست و مبالغ هنگفتی به موسسه بخشیده است.من اجازه ندارم اسم اورا ذکر کنم.مخصوصا تاکید کرده که اسم او فاش نشود."

چشم های جروشا کمی گشاد و خیره شده بود،وی عادت نداشت که بیاید و در دفتر بنشیند و راجع به خصوصیات اعضا یا رییس پرورشگاه صحبت کند.

"...این آقا توجه خاصی به چندتا از پسرها نشان داده،شارل بنتن و هانری فریزرا به خاطر داری،هردو را آقا...یعنی همین آقا به دانشکده فرستادو اتفاقا هردوی آن ها با فعالیت و جدیتی که در کار تحصیل نشان دادند مخارج گزافی را مه این آقا با آن همه سخاوت متقبل شده بود جبران کردند و این آقا هم انتظار دیگری ندارند. این حس نوع پروری تا به حال به طرف پسران معطوف بوده و تاکنون من نتوانسته ام توجه اورا به طرفدخترهای این بنگاه جلب کنم.از قرار معلوم اصلا از دخترها چندان خوشش نمی آید...امروز در کمیته موضوع آینده تو مطرح شد...."