سه شنبه

تیم باسکت بال سال اول را می خواهند تازه تأسیس  کنند.احتمال دارد من هم انتخاب شوم.جثه ی من کوچک است ولی در عوض زرنگ و آتش پاره هستم و مادامی که دیگران سرشان در هواست و عقب توپ می گردند من از وسط پاها درمی روم و توپ را میگرم.

تمرین در زمین ورزش که اطراف آن را درخت فرا گرفته،با برگ های زرد و قرمز در حالی که بوی برگ های آفتاب خورده در هوا پراکنده است و صدای خنده و داد و فریاد از اطراف بلند است عالمی دارد.این ها شادترین دخترهایی هستند که من دیده ام و من از همه ی آن ها سعادتمندترم.

من این نامه را بدین نیت شروع کردم که راجه به درسم بنویسم (مادام لیپت می گفت که شما میل دارید بدانید) ولی متاسفانه زنگ زده شده و تا چند دقیقه دیگر من باید لباس ورزش بپوشم و در میدان حاضر باشم.دعا کنید من در باسکت بال انتخاب شوم.

ارادتمند همیشگی جروشا ابوت

ساعت نه همان شب

الان سالی ماک براید سرش را کرد توی اتاق و گفت:«آن قدر دلم برای مامان و پاپا تنگ شده که دارم دق می کنم .تو چطور؟»

من تبسمی کردم و گفتم :«چاره چیست باید ساخت»

دلتنگی خانوادگی ار آن بیماری هاست که اقلا من در برابر آن مصونیت دارم مگر دلش برای دارلایتام و مادام لیپت تنگ میشود.