میدونم یه روزی هست که دلم برای دانش آموز بودن تنگ میشه

بازگشت شکوهمندانه 😎🙄

خب سلام علیکم همگی‌😁

من بعد از مدت ها برگشتم 

این روزا ماجرای کرونا خیلی مردم رو اذیت میکنه و دیگه نزدیک یک سالی میشه که اومده 

و من این متن رو مینویسم تا بعدها وقتی بزرگ‌تر‌شدم‌این متن رو‌ببینم و یادم بیاد چه روزهایی رو‌ گذروندیم 🙃💚

2021-01-26

22:33:35

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
elnaz khosravi

اصطلاح زبان

It's not fair 

این عادلانه نیست

I got your six

هواتو دارم

Good appetite 

نوش جان

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
elnaz khosravi

ترکیب ماست و اسفناج

ظهر مامانم میخواست ترکیب ماست و اسفناج رو به خوردم بده😨😖

منم به فکر چاره ای اندیشیدم😂

گفتم مامان میدونی که اسفناج آهن داره؟و وقتی با ماست مخلوط بشه آهن خودش که هیچ کلسیم ماست رو هم از بین میبره؟😐

مامانم هم قانع شد😎

پ.ن:تازه برای بیشتر کردن پیاز داغش گفتم مامان به حدی خنثی کننده هستند که میشه باشون مین های هشت سال دفاع مقدس رو هم خنثی کرد.😉😂

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
elnaz khosravi

اصطلاح زبان

Come clean with me

با من صادق باش

Fill me in

منو در جریان بذار

Heart speaks to heart

دل به دل راه داره

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
elnaz khosravi

نامه ی روز سه شنبه جودی به بابالنگ دراز

سه شنبه

تیم باسکت بال سال اول را می خواهند تازه تأسیس  کنند.احتمال دارد من هم انتخاب شوم.جثه ی من کوچک است ولی در عوض زرنگ و آتش پاره هستم و مادامی که دیگران سرشان در هواست و عقب توپ می گردند من از وسط پاها درمی روم و توپ را میگرم.

تمرین در زمین ورزش که اطراف آن را درخت فرا گرفته،با برگ های زرد و قرمز در حالی که بوی برگ های آفتاب خورده در هوا پراکنده است و صدای خنده و داد و فریاد از اطراف بلند است عالمی دارد.این ها شادترین دخترهایی هستند که من دیده ام و من از همه ی آن ها سعادتمندترم.

من این نامه را بدین نیت شروع کردم که راجه به درسم بنویسم (مادام لیپت می گفت که شما میل دارید بدانید) ولی متاسفانه زنگ زده شده و تا چند دقیقه دیگر من باید لباس ورزش بپوشم و در میدان حاضر باشم.دعا کنید من در باسکت بال انتخاب شوم.

ارادتمند همیشگی جروشا ابوت

ساعت نه همان شب

الان سالی ماک براید سرش را کرد توی اتاق و گفت:«آن قدر دلم برای مامان و پاپا تنگ شده که دارم دق می کنم .تو چطور؟»

من تبسمی کردم و گفتم :«چاره چیست باید ساخت»

دلتنگی خانوادگی ار آن بیماری هاست که اقلا من در برابر آن مصونیت دارم مگر دلش برای دارلایتام و مادام لیپت تنگ میشود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
elnaz khosravi

نامه ی اول اکتبر جودی به بابالنگ دراز

اول اکتبر

بابالنگ دراز عزیز،من عاشق دانشکده هستم و بیش از همه عاشق شما که مرا به دانشکده فرستادید،آن قدر خوشحالم که از شدت هیجان خوابم نمی برد.شما نمی دانید این جا با پرورشگاه"ژان گریر" چقدر فرق دارد،من در خواب هم نمی دیدم چنین جایی وجود داشته باشد،دلم برای دخترانی که نمی شوانند به این دانشکده بیایند میسوزد یقین دارم دانشکده ای که در موقع جوانی رفته اید به این خوبی نبوده است.

من با سه نفر از دانشجویان در یک عمارت برج مانندی هستیم.یکی از آن ها سال آخر دانشکده است و عینک می زند و دائم میگوید "بچه ها خواهش می کنم کمتر سر و صدا کنید" و اتاق تنها دارد.دو نفر دیگر سال اول هستند؛یکی از آن ها سالی ماک براید و دیگری ژولیا روتلج پندلتن در یک اتاق هستند.سالی مو قرمز،بینی سربالا، خون گرم و خودمانی است.ژولیا از یک خانواده ی درجه یک از نیویورک آمده و هنوز وجود مرا احساس نکرده است.

با این که معمولا به دانش آموزان سال اول اتاق تنها نمی دهند،نمی دانم چه شده که بدون درخواست به من اتاق تک داده اند.فکر می کنم کسی که اسامی را ثبت می کند نخواسته دختران پدر و مادر دار با من که در نوانخانه بزرگ شده ام یک جا بگذارد ،می بینید گاهی یتیم بودن هم مزایایی دارد.

اتاق من در گوشه ی شمال غربی است و دو پنجره دارد و خیلی خوش منظره است.وقتی که انسان هیجده سال با بیست نفر دریک سالن خوابیده ،تنها بودن عالمی دارد.این اولین باری است که من توانسته ام با جروشا آشنا شوم و او را درست بشناسم ،گمان می کنم که از او بدم نیاید،شما چطور؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
elnaz khosravi

خاطره ی منو مامانم شب مادر(دو دیقه پیش)

مامان:امروز هوا خیلی گرم بود

من:آره

مامان:خونه هم گرمه

من:آره

مامان:اتاق هم خیلی گرمه

من:آره

مامان:پس مرض داری بخاری رو انقد زیاد کردی؟

من:😐

مامانم:😑

بخاری:😂

ساعت :😂

00:01:16

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
elnaz khosravi

اصطلاح زبان

Chicken scratch 

دستخط خرچنگ قورباغه

?What bring you here

شما کجا اینجا کجا؟

Hop in

بپر بالا/سوارشو

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
elnaz khosravi

نامه ی 24 سپتامبر جروشا ابوت

24سپتامبر

آقای عزیزی که یتیم هارا به دانشکده میفرستید،

دیروز مسافرت من با قطار چهار ساعت طول کشید،من در احساسات عجیبی غوطه ور بودم برای اینکه در عمرم قطار ننشسته بودم. دانشکده محیط بزرگی است خیره کرده به طوری که هرگاه از اتاقم خارج می شوم فکر میکنم گمشده ام و فوری به اتاقم باز میگردم.وقتی که کمی از گیجی بیرون آمدم از وضع این جا مفصل خواهم نوشت.الان غروب شنبه است و در صبح دوشنبه شروع میشو.آن وقت من راجع به درس هایم بر ایشان می نویسم فعلا می خواهم چند کلمه بنویسم که با شما آشنا شوم.

نامه نوشتن به کسی که انسان ندیده و نمی شناسد کمی مضحک است .اصلا برای من نامه نوشتن عجیب و غریب است .من کسی را نداشتم که برایش نامه بنویسم بنابراین اگرنامه های من درجه یک نیست ببخشید.

دیروز قبل از حرکت مادام لیپت،کنفرانس مفصلی داد و تقریبا تکلیف بقیه ی عمر مرا تعیین کردٍاز جمله راجع به رفتار من نسبت به آقایی که آن قدر در حق من بزرگواری و آقایی کرده خیلی سفارش کرد از احترام نسبت به شما فروگذار نکنم. ولی در آخر شما را به خدا چگونه نسبت به کسی که اسم خود را ژان اسمیت می گذارد احترام به جا بیاورم؟این هم شد اسم، چرا اسمی انتخاب نکردید که کمی با شخصیت تر باشد؟

من همه ی عمر تنها و بی کس بوده ام ،ناگهان یک نفر پیدا شد که نسبت به من وآتیه ی من اظهار علاقه کرده است.لذا تمام این تابستان من راجع به شما فکر کردم.احساس می کنم که خانواده ای پیدا کردم و لالاخره من هم به کسی تعلق دارم و از این فکر احساس آرامش می کنم.ولی متاسفانه نمی توانم قوه ی تخیل خود را در اطراف شما جولان دهم.

من فقط سه چیز را راجع به شما می دانم:

1.شما قد بلندید.

2.شما متمولید.

3.شما از دخترها بیزارید.

حالا من اگر بخواهم شما را "آقای عزیز از دخترها بیزار"خطاب کنم اهانتی است نسبت به خودم ،اگر بگویم " آقای متمول عزیز" این برای شما موهن است،مثل اینکه پول مهم ترین چیزهاست،از کجا معلوم که انسان همه ی عمر غنی بماند،ولی آنچه مسلم است شما همیشه دارای این لنگ های دراز خواهید بود لذا من تصمیم گرفته ام که شما را "بابا لنگ دراز " خطاب کنم.امیدوارم به شما بر نخورد.این شوخی بین ما دو نفر خواهد بود و به مادام لیپت هم نخواهیم گفت.

دو دقیقه دیگر زنگ ساعت ده زده خواهد شد.زندگی ما،خوردن ،خوابیدن و کلاس رفتن است که همه با صدای زنگ اعلام می شود...آهان،یک دو سه ... شب بخیر با احترامات زیاد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
elnaz khosravi

اصطلاح زبان

God bless him 

خدا بیامرزش

I'm in a deep shit

تو دردسر بزرگی افتادم

?Why the long face

چرا پکری؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
elnaz khosravi

بین التعطیلین

خداییی سخته بین التعطیلین بریم مدرسه😕

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
elnaz khosravi

پوست تخمه

شماهم فکر میکنید پوست تخمه خوشمزه تر از خودشه 

یا 

من فقط پوست تخمه رو بیشتر دوست دارم؟😐

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
elnaz khosravi

من نانا نیستم

من یه بچه آجی دارم 😊

یه پسر خوشگل و ناز😘

خیلی هم دوسش دارم❤

دوسالشه ❤

اما من باش یه مشکل بزرگ دارم به من نمیگه خاله😐😕😣

به همه اسماشون رو میگه دایی و مامانجان و باباجان

این مشکل از روزی شروع شد که آجیم گفت بهش بگو نانا

و این بچه سریعا این کلمه رو با ذوق و شوق گفت😢

البته منم خوشحال شدما

ولی از روزی که به داداشم.گفت دایی من.ناراحت شدم😕

حالا هرچی میگم بگو خاله

میگه نچ نانا😐

حتی نخخخخ رو هم میگه و خ رو چنان غلیظ تلفظ میکنه که...

به هرحال تقاضای دعا دارم😢😂

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
elnaz khosravi

شهربازی وحشتناک

دریافت
حجم: 5 مگابایت
توضیحات: واقعا این وسیله ترسناک و وحشتناکه منکه از تو تصویر گرخیدم😱

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
elnaz khosravi

اصطلاح زبان

God blest me

استغفرالله

Don't ditch me

منو نپیچون

Way to go

دمت گرم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
elnaz khosravi

کافه ی اتفاقی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
elnaz khosravi

I love it

دریافت
حجم: 2.91 مگابایت

آهنگ I love it 

آهنگ کوتاه و پرمعنیه

بعد از دانلود وقتی بازش کردین وقتی روی تصویر عکس کلیک کنین میتونین متنش رو ببینید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
elnaz khosravi

صبح شنبه

خب به نام خدا

صبح شنبه ست و بدبختی ما دانش آموزا شروع شد😞

مطمئنم همه دانش آموزا به امید سه شنبه که تعطیل دارن میرن مدرسه😉

یه سری دانشجو بدبخت هم هستن که امروز تازه اولین روز دانشگاشونه😐

آقا کلا لپ مطلب ما همه بدبختیم😐

کسی هم حرف نزنه😐

😐😐😐😐😐😐😐😐

07:26:22

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
elnaz khosravi

برف

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
elnaz khosravi

مؤثرترین راه درمان کرونا

مؤثرترین راه درمان کرونا:

برای کشتن این ویروس سه روز دم کرده ی چایی با آویشن و عسل بخورید و روز چهارم فقط دم کرده ی چایی با آویشن;

ویروس میاد بیرون میپرسه پس عسل کو؟

شماهم میزنی تو سرش نفلش میکنی😁

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
elnaz khosravi

اصطلاح زبان

!In a flash

سه سوته!

I know you can make it

من میدونم تو میتونی انجامش بدی

I will teach you manners

آدمت میکنم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
elnaz khosravi

چهارشنبه شوم (3)

چهارشنبه شوم(3)

مادام لیپت چند لحظه ای سکوت کرد و اعصاب جروشای بیچاره را تحت فشار بیشتری قرار گرفت.سپس مادام لیپت چنین ادامه داد:

«معمولا اطفال از شانزده سال به بالا را ما اینجا نگه نمی داریم ،تو در این مورد مستثنی بودی برای این که تو مدرسه را در چهارده سالگی تمام کردی و نمره های خوب گرفته ای،گرچه متاسفانه نمی توانم بگویم اخلاقت خوب بوده...به هر حال تصمیم گرفته شد که تورا به دبیرستان دهکده بفرستند و حالا دوره ی دبیرستان هم دارد تمام می شود و دیگر پرورشگاه نمی تواند ضامن مخارج تو باشد چون در هر حال تو دوسال هم از دیگران زیادتر مانده ای (مادام لیپت یا فراموش کرد و یا  نخواست به روی خود بیاورد که در این دو سال جروشا در مقابل مخارج خود مثل یک کارگر در این موسسه کار کرده است و همیشه کارهای پرورشگاه در درجه اول و تحصیلات در درجه ی دوم قرار گرفته است و روزهایی مثل آن روز نمی گذاشتند جروشا به مدرسه برود تا مثل حمال از صبح تا غروب کار کند.)

«...بله....موضوع آتیه تو پیش آمد و پرونده ی تو را مطالعه کردند و روی آن بحث شد.»در این جا مادام لیپت نگاهی به جروشا انداخت که تمام وجود دخترک به لرزه درآمد.

«... از آن جایی که نمره های تو خیلی خوب بوده و در انگلیسی نمره های عالی داری و مادموازل پریچارد هم که در کمیته مدرسه شما عضویت دارد به نفع تو صحبت کرد و یک قطعه از انشا تو را که تخت عنوان "چهارشنبه ی شوم" نوشته بودی در کمیته خواند.گرچه به نظر شخص من خیلی غریب است که تو به جای سپاسگزاری از موسسه ای که تو را بزرگ کرده ،چهارشنبه ی اول هر ماه را با آن همه آب و تاب مسخره قرار می دهی ! و اگر این مقاله جنبه ی فکاهی نداشت تصور نمی کنم مورد اغماض قرار میگرفت. ولی  خوشبختانه آقای ... همین ... این آقایی که الان رفتند خیلی شوخ طبع و ظریف پسندند و به خاطر همین انشا مزخرف می خواهد تو را به دانشکده بفرستد.»

چشم های جروشا گرد شد ،خیره شد و پرسید:

«به دانشکده؟»

مادم لیپت سری به اثبات تکان داد و گفت :

«به همین منظور بود که بعد از رفتن دیگران به دفتر آمدند تا راجع به شرایط این کار گفت و گو کنند ،به نظر من شرایط عجیبی است .این آقا معتقدند که قوه ی ابتکار تو  قوی است و به همین جهت می خواهند وسایل تربیت تو را فراهم کنند که نویسنده بشوی.»

«نویسنده»

حالت رخوتی به جروشا دست داد و فکر کرد خواب می بیند.

«بله،میل و اراده ایشان چنین است و این که نتیجه ای خواهند گرفت یا نه ،آینده نشان خواهد داد.ماهانه ای که برای تو تعیین شده شاهانه است.من نمی دانم دختری که در عمرش پول نداشته خرج کند چگونه می تواند از این همه پول نگه داری کند.قرار شد که تا آخر تابستان همین جا بمانی و میس پریچارد محبت کرده قبول کرد که  تا آن موقع تو را برای رفتن مرتب کند.پول پانسیون و تدریس تو را مستقیما به دانشکده می پردازند و در عرض این چهار سالی که آن جا هستی ماهی سی و پنج دلار پول جیب برای تو فرستاده خواهد شد.این پول به وسیله ی منشی مخصوص این آقا برایت فرستاده می شود . تو در مقابل هر ماه باید یک نامه به این آقا بنویسی نه برای اینکه تشکر کنی  چون ایشان از تشریفات خوششان نمی آید بلکه جزییات زندگی خود و پیشرفت هایی که در تحصیل می کنی شرح خواهی داد،عینا مثل اینکه پدر و مادری داشته باشی و به آنها نامه بنویسی. این نامه ها برای آقای ژان اسمیت و توسط منشی ایشان فرستاده خواهد شد.این آقا ژان اسمیت نیست ولی ایشان میل دارند ناشناس بمانند و برای تو همیشه ژان اسمیت خواهند بود و علت اینکه میل دارند این نامه ها نوشته شود این است که ایشان معتقدند هیچ چیز مثل نامه نمی تواند اصلاحات ادبی و استعداد و قدرت تخیل شخص را برساند و از آنجایی که تو خانواده ای نداری تا با آنها مکاتبه کنی لذا ایشان میل دارند که تو به اسم ژان اسمیت با ایشان مکاتبه کنی که ضمنا بتوانند از جریان پیشرفت تو هم واقف باشند.البته تو هرگز جوابی به نامه های خود دریافت نخواهی کرد و اگر چنانچه تصادفا نکته ای پیش آید که احتیاج به جواب باشد،مثلا اگر خدایی نکرده تو را از دانشکده اخراج کنند تو به آقای گریکر منشی ایشان باید بنویسی.

نوشتن نامه های ماهانه از طرف تو اجباری است و تنها وسیله ای است که تو دین خود را به آقای...این آقا ادا میکنی،مثل اینکه در هر ماه قسط بدهی خود را بپردازی.من امیدوارم که همیشه احترامات لازمه را در نامه ها به کار بری تا معرف تعلیماتی باشد که فرا می گیریو در نظر داشته باشی که به یکی از اعضای موسسه ژان گریر کاغذ می نویسی...»

جروشا آرزومندانه به طرف در نگاه کرد،می خواست از آنجا بگریزد، به گوشه ای برود و فکر کند.پس از جای بلند شد و یک قدم به عقب رفت ولی مادام لیپت با اشاره دست او را نگاه داشت و گفت:

«امیدوارم از این اقبالی که ناگهان به تو رو کرده شکرگزار باشی.برای دخترانی با موقعیت تو کمتر همچو شانس ها دست می دهد که موجب ترقی آن ها گردد و تو باید به خاطر داشته باشی که...»

«بله...البته خانم،متشکرم. فعلا بروم شلوار فردی پرکین را وصله کنم...»

جروشا برق آسا آن اتاق را ترک گفت و در را پشت سر بست و دهان مادام لیپت برای بقیه نطقی که حاضر کرده بود بازماند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
elnaz khosravi

مدل های مختلف دانش آموز😀

عرضم به خدمتتون یه مدل داریم که الان مدرسه تشریف داره(خرخون مدرسه لاور)😒

یه نوع داریم که الان خیلی ریلکس داره صبحونه میخوره(من)😁

یه نوع هم داریم خوابه😐

07:34:04

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
elnaz khosravi

دانش آموز

خواستم بگم که دانش آموز واقعی کسیه که مشقاشو ساعت دوازده شب مینویسه

دلیل نپرسین😁

حرفمم کاملا درسته 😊

کسی حرفی داره؟😔

00:37:31

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
elnaz khosravi

چهارشنبه شوم(2)

چهارشنبه شوم(2)

"جروشا ابوت"

"تورا میخواهند"

"توی دفتر باش"

"زودباش"

"زودباش"

این آوازی بود که تامی دیلون می خواند و از پله ها بالا می آمد و همین که به اتاق "ف" رسید صدایش به گوش جروشا رسید و پرده ی افکارش را پاره کرد و از درگاه پنجره پایین آمد و یکبار دیگر با حقایق تلخ زندگی رو به رو شدو با اضطراب پرسید:

"چه خبره ، کی با من کار داره؟"

"مادام لیپت"

"توی دفتر"

"خیلی هم عصبانیه"

سخت دل ترین بچه های آموزشگاه نسبتا به کسی که به دفتر احضار و با مادام لیپت روبه رو میشداحساس رقت و دلسوزی می کرد.تامی با وجود آوازی که سر داده بود با چشم های نگران به جروشا نگاه میکرد،با این که جروشا بازوی وی را کشیده و با خشونت بینی اش را پاک کرده بود مع ذالک تامی به وی علاقه مند بود.

جروشا بدون ادای کلمه ای به راه افتاد،خطی میان ابروانش افتاده و طوفانی از نگرانی در دلش برپا شده بود«چه اتفاقی افتاده؟نان ساندویچ کلفت بوده؟...پوست گردو در کیک پیدا شده؟...یکی از خانم ها سوراخ جوراب سوزان را دیده؟»

جروشا به پله ی آخر رسیده بود که آخرین نفر از میهمان ها از جلو در سالن عبور کرد و به خارج رفت.تنها چیزی که توجه جروشا را جلب کرد قد بلند او بود مرد پشتش به طرف جروشا بود و دستش را بالا برد و به یکی از اتومبیل ها اشاره کرد وچون اتومبیل جلو آمد روشنی چراغ ها به هیکل او افتاد و سایه های درازی از پاهای وی به دیوار منعکس شد و جروشا را با همه نگرانی ها به خنده انداخت و بالنتیجه جروشا با قیافه باز و خوشحالی با مادام لیپت رو به رو شد و با کمال تعجب ملاحظه کرد که مادام لیپت نیز قیافه باز و ملایمی دارد.

"جروشا بنشین، صحبتی با تو دارم."
جروشا خود را با بی قراری روی اولین صندلی انداخت ومنتظر صحبت مادام لیپت شد. در این لحظه اتومبیلی از جلوی پنجره گذشت و مادام لیپت به آن نظری انداخت وگفت:«آقایی که الان رفت دیدی؟»

"پشت سرش را دیدم.

او یکی از متمول ترین و با نفوذ ترین اعضای ماست و مبالغ هنگفتی به موسسه بخشیده است.من اجازه ندارم اسم اورا ذکر کنم.مخصوصا تاکید کرده که اسم او فاش نشود."

چشم های جروشا کمی گشاد و خیره شده بود،وی عادت نداشت که بیاید و در دفتر بنشیند و راجع به خصوصیات اعضا یا رییس پرورشگاه صحبت کند.

"...این آقا توجه خاصی به چندتا از پسرها نشان داده،شارل بنتن و هانری فریزرا به خاطر داری،هردو را آقا...یعنی همین آقا به دانشکده فرستادو اتفاقا هردوی آن ها با فعالیت و جدیتی که در کار تحصیل نشان دادند مخارج گزافی را مه این آقا با آن همه سخاوت متقبل شده بود جبران کردند و این آقا هم انتظار دیگری ندارند. این حس نوع پروری تا به حال به طرف پسران معطوف بوده و تاکنون من نتوانسته ام توجه اورا به طرفدخترهای این بنگاه جلب کنم.از قرار معلوم اصلا از دخترها چندان خوشش نمی آید...امروز در کمیته موضوع آینده تو مطرح شد...."

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
elnaz khosravi

اصطلاحات زبان

I know you can make it

می دونم از پسش بر میای

I'm of two minds

دو دلم

As you wish

میل خودته

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
elnaz khosravi

انتخاب رشته نهم در سایت همگام

انتخاب رشته

در ابتدا باید مسیر www.hamgam.medu.ir رو سرچ کنید.

         

 در گوشه سمت رایست سایت روی "ورود" کلیک کنید.

در قسمت نام کاریری شماره ملی یا شماره شناسنامتون رو وارد کنید و در قسمت رمز عبور رمزی رو که مدرسه در اختیارتون رو وارد کنید.دقت داشته باشید که رمز عبور و نام کاربری شما باید با حروف انگلیسی کوچک وارد بشه.

 

اینجا داشبورد اصلی شماست که باید روی هدایت تحصیلی کلیک کنید.

 

این صفحه باز میشه که باید روی سه آدمک در سمت چپ تصویر کلیک کنید.

اینجا شما باید روی مدیریت کلیک کنید.

 در اینجا شما با حرکت دادن درس مورد نظرتون میتونید اولویت بندی خودتون رو درست کنید. در آخر روی گزینه ذخیره چیدمان کلیک کنید.


توجه داشته باشید که این انتخاب صرفا برای تعیین علاقه مندی های شماست.

14:58:24

1398-11-15

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
elnaz khosravi

روز فناوری فضایی

چهاردهم بهمن ماه روز ملی فناوری فضایی، سالروز بهره برداری موفق از ماهواره امید در سال 1387 است که با این اقدام جمهوری اسلامی ایران در جمع کشورهای دارای توانایی پرتاب ماهواره قرار گرفت .

به گزارش نازوب، در سال 1388 و همزمان با روز ملی فناوری فضایی پرتاب موفقیت‌آمیز راکت «کاوشگر3» حامل محموله‌ای زیستی شامل لاک پشت، کرم، موش و نمونه‌های سلولی اعلام شد.

 

 

رونمایی از ماهواره «طلوع»، نمونه مهندسی ماهواره «مصباح دو»، نمونه مهندسی ماهواره دانشجویی «نوید علم و صنعت»، نمونه مدل اولیه ماهواره‌بر سیمرغ و موتور ماهواره‌بر آن و افتتاح نخستین مرکز پردازش تصاویر ماهواره‌ای ایران و آزمایشگاه سه بعدی مجازی ماهواره‌ای، از دیگر دستاوردهای فضایی کشور در این روز بود.

 

همچنین در سال 1389 در چنین روزی نمونه‌های مهندسی چهار ماهواره ظفر، رصد، فجر، دانشجویی امیرکبیر و همچنین نمونه مهندسی موتور ماهواره بر سفیر B1 و کپسول زیستی کاوشگر 4 رونمایی شد.

 

 

در سال 1390 و در روز ملی فناوری فضایی ماهواره نوید با موفقیت در مدار قرار گرفت و در روز ملی فناوری فضایی در سال 1391 مدل مهندسی ماهواره ناهید و مدل توسعه‌ای ماهواره زهره رونمایی شد و آفتاب، نخستین میمون پرتاب شده به فضا با کاوشگر پیشگام که زنده به زمین بازگشت، در معرض دید بازدیدکنندگان قرار گرفت.

 

 

همزمان با روز ملی فناوری فضایی در دهه مبارک فجر سال 1392 نیز از 22 ماهواره فضایی تدبیر و خلیج فارس رونمایی شد و در مهرماه همان سال و در هفته جهانی فضا، دومین میمون فضانورد ایرانی با نام «فرگام» با کاوشگر پژوهش و با گاز مایع به فضا پرتاب شد که این محموله زیستی سالم به زمین بازگشت.

 

در روز فناوری فضایی در سال 1393 ماهواره ملی «فجر» با ماهواره بر سفیر با موفقیت به فضا پرتاب شد و در مدار زمین قرار گرفت.

پارسال نیز مراسم روز ملی فناوری فضایی دو هفته پس از پرتاب ماهواره فجر با حضور رئیس جمهوری برگزار شد و در آن روز، نمایشگاهی از دستاوردهای چند سال اخیر ایران در عرصه فناوری فضایی پرپا شد و ماک آپ فضاپیمای سرنشین دار ایرانی به نمایش درآمد.

 منبع:www.nazweb.ir

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
elnaz khosravi

اصطلاح زبان

I took offence

بهم برخورد

Don't get me wrong

منظورم رو اشتباه برداشت نکن

?Are you in

پایه ای؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
elnaz khosravi

چهارشنبه شوم(1)

16:20:49 1398-11-14

چهارشنبه شوم(1)

چهارشنبه ی اول هر ماه از آن روزهایی بود که با بیم و هراس انتظارش را می کشیدند،با بردباری و شهامت برگزارش میکردند و سپس به دست فراموشیش می سپردند.

بایستی کف اتاق ها و راهروها بدون لک،مبل و صندلی ها بدون گرد و خاک و رختخواب ها بدون ذره ای چرک باشند.نود و هفت بچه ی یتیم کوچولو را که در هم میلولیدند باید تمیز کرد،سرشان را شانه کرد،لباس ارمک نو به آنها پوشانید،تکمه هاشان را انداخت و هرچند دقیقه به هرنود و هفت نفر یادآوری کرد که هرگاه یکی از امناء سوالی کرد بگویند "بله آقا" یا  "نخیرآقا" و کلمه ی "آقا" را فراموش نکنند.از آنجایی که جروشای بینوا از همه ی اطفال بزرگتر بود تمام بارها به دوش وی می افتاد.این چهارشنبه هم بالاخره مثل ماه های قبل به پایان رسید و جروشا که تمام بعدازظهر در آبدارخانه برای میهمانان های نواخانه ساندویچ درست کرده بود با کمال خستگی به طبقه ی بالا رفت که به وظایف عادی و روزانه خود بپردازد.در اتاق "ف" یازده طفل 4 تا 7 ساله تحت نظر وی بودند.جروشا بچه هارا قطار کرد،بینی یک یک را پاک و لباس هاشان را صاف کرد و آن هارا به صف به سالن غذاخوری برد تا شام خود را که عبارت از نان سفید و شیر و یک ظرف کمپوت بود بخورند.سپس با نهایت خستگی در درگاه پنجره نشست و شقیقه های پرتپش و داغ خود را به شیشه ی سرد چسبانید.از ساعت پنج صبح جروشا سرپا بود و به دستور هرکس این طرف و آن طرف دویده و نیش زبان های رییس عصبانی و جدی را به جان خریده بود.

مادام لیپت آن قیافه ی آرام و متینی را که درمقابل خانم ها و آقایان اعانه دهنده نشان میداد در برابر اطفال نداشت.

جروشا از پشت پنجره چمن های یخ زده جلوی عمارت را تماشا می کرد و با خود میگفت:«تا آن جایی که من خبر دارم مجلس امروز با موفقیت برگزار شد».

آقایان امناء اعانه دهندگان و خانم ها تمام مؤسسه را بازدید کرده بودند،گزارش ماهانه خوانده شده بود.سپس چای و ساندویچ صرف شد و اینک با عجله به منازل خود و به سوی محیط آرام و بخاری گرم می رفتند تا اطفالی را که پرورش و تربیت آنها را به عهده گرفته بودند  برای یک ماه فراموش کنند.

جروشا به اتومبیل هایی که یکی پس از دیگری از در پرورشگاه خارج می شدند با کنجکاوی و اشتیاق می نگریست و در عالم  رویا آن ها را تا خانه های مجلل و با عظمتی که پای تپه دیده بود مشایعت می کرد،و سپس به خود جرأتی داد و در عالم خیال خود را در پالتو خز و کلاه مخملی که با پرها تزیین شده بودند در یکی از اتومبیل ها نشسته تصور کرد که با صدایی آرام و بی علاقه به شوفر میگفت:«برو به خانه» ولی همین که به آستانه ی در منزل رسید دیگر قوه ی تخیلش پیشتر نمی رفت .جروشا هرگز داخل منزلی را ندیده و جز پرورشگاه برای خود خانه ای نشناخته بود.

قوه ی تخیل جروشا خیلی قوی بود به طوری که مادام لیپت معتقد بود که در آینده برای وی ایجاد دردسر خواهد کرد.

با این که هفده سال از عمرش می گذشت هرگز قدم به داخل یک منزل عادی نگذاشته بود و نمی دانست سایر بندگان خدا که تحت رژیم پرورشگاه نبودند چگونه ساعات عمر خود را می گذرانیدند.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
elnaz khosravi